1 . کره 2 . کره مالیدن
[اسم]

butter

/ˈbʌtər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کره

معادل ها در دیکشنری فارسی: کره
  • 1.Have some bread and butter.
    1. کمی نان و کره میل کن.
a butter dish
ظرف کره
کاربرد واژه butter به معنای کره
واژه butter به معنای کره به نوعی خوراکی لبنی نرم و زردرنگ گفته می‌شود که یا روی نان می‌مالند و می‌خورند یا برای آشپزی و شیرینی‌پزی از آن استفاده می‌کنند. واژه butter یک اسم غیرقابل‌شمارش است و هیچگاه "s" جمع نمی‌گیرد. این کره در معنای کلی به کره حیوانی اطلاق می‌گردد و برای کره گیاهی از "margarine" (مارگارین) استفاده می‌کنند.
[فعل]

to butter

/ˈbʌtər/
فعل گذرا
[گذشته: buttered] [گذشته: buttered] [گذشته کامل: buttered]

2 کره مالیدن

  • 1.I buttered the toast.
    1. من روی نان تست کره مالیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان