خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کلاه (لبهدار)
2 . سر (بطری یا قوطی)
3 . محدود کردن
4 . روکش کردن (دندان)
[اسم]
cap
/kæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کلاه (لبهدار)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کلاه
a baseball/flat cap
کلاه بیسبال/لبهدار
He wears a baseball cap.
او کلاه بیسبال میگذارد.
a swimming/bathing cap
کلاه شنا/حمام
A swimming cap will stop you getting your hair wet.
یک کلاه شنا نمیگذارد مویتان خیس شود.
to wear a cap
کلاه گذاشتن/پوشیدن
He was wearing a baseball cap.
او یک کلاه بیسبال پوشیده بود.
to put on/take off/remove one's cap
کلاه خود را گذاشتن/برداشتن/درآوردن
He opened the door, took off his cap, and threw it on a hook.
او در را باز کرد، کلاهش را برداشت و آن را به سمت آویز لباس پرت کرد.
2
سر (بطری یا قوطی)
تشتک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تشتک
درپوش
سر
سرپوش
کلاهک
1.Put the cap back on the bottle.
1. سر آن بطری را بگذار [درب آن بطری را ببند].
[فعل]
to cap
/kæp/
فعل گذرا
[گذشته: capped]
[گذشته: capped]
[گذشته کامل: capped]
صرف فعل
3
محدود کردن
کمتر کردن
1.The interest rate has been capped at 5%.
1. نرخ سود تا 5% کمتر شده است.
to cap something
چیزی را کمتر کردن
the only county to have its spending capped by the government
تنها بخشی که بودجهاش توسط دولت کم شده است
4
روکش کردن (دندان)
1.He's had his front teeth capped.
1. او دندانهایش را روکش کرد.
[عبارات مرتبط]
baseball cap
1. کلاه بیسبال
تصاویر
کلمات نزدیک
caoutchouc
caoti
canyoning
canyon
canvasser
cap-a-pie
capability
capable
capably
capacious
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان