خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (با صدای زنگ) اعلام کردن
[فعل]
to chime
/ʧaɪm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: chimed]
[گذشته: chimed]
[گذشته کامل: chimed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(با صدای زنگ) اعلام کردن
صدای زنگ ایجاد کردن
1.I heard the clock chime.
1. صدای زنگ ساعت را شنیدم.
2.The clock chimed midnight.
2. آن ساعت (با صدای زنگ)، نیمه شب را اعلام کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
chilly
chills and fever
chillingly
chilling
chilli pepper
chime in
chimney
chimneypiece
chimpanzee
chin
کلمات نزدیک
chilly
chillum
chillout
chillingly
chilling
chimera
chimerical
chimney
chimney pot
chimney stack
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان