خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چانه
[اسم]
chin
/tʃɪn/
قابل شمارش
1
چانه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چانه
زنخدان
1.Fasten the helmet's strap under your chin.
1. بند کلاهایمنی را زیر چانهات محکم کن.
2.She sat behind the table, her chin resting in her hands.
2. او پشت میز نشست، (درحالیکه) چانهاش در دستانش بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
chimpanzee
chimney stack
chimney pot
chimney
chimerical
china
chinch
chinchilla
chinese
chinese cabbage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان