خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سیرک
[اسم]
circus
/ˈsɜr.kəs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سیرک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سیرک
1.The children loved being taken to the circus.
1. بچه ها به سیرک برده شدن را دوست داشتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
circumvention
circumvent
circumvallate
circumstantial evidence
circumstantial
cirrhosis
cirrus
cisalpine
cisco
cistern
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان