خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . غیبگو
2 . غیب گو
[اسم]
clairvoyant
/klɛrˈvɔɪənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
غیبگو
پیشگو
مترادف و متضاد
fortune teller
medium
psychic
1.a woman claiming to be a clairvoyant
1. زنی مدعی بر پیشگو بودن
2.my mother thought that she was a clairvoyant.
2. مادرم فکر می کرد که یک غیبگو بود.
[صفت]
clairvoyant
/klɛrˈvɔɪənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more clairvoyant]
[حالت عالی: most clairvoyant]
2
غیب گو
غیب بین
مترادف و متضاد
psychic
1.he didn't tell me about it and I'm not clairvoyant.
1. او درباره اش چیزی به من نگفت و من غیب گو نیستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
clairvoyance
claire
claimant
claim back
claim a life
clam
clam up
clambake
clamber
clammy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان