خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرار کردن
2 . گم شدن
[فعل]
to clear off
/klɪr ˈɔf/
فعل ناگذر
[گذشته: cleared off]
[گذشته: cleared off]
[گذشته کامل: cleared off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فرار کردن
در رفتن، فلنگ را بستن
informal
1.He cleared off when he heard the police siren.
1. او وقتی صدای آژیر (ماشین) پلیس را شنید، فرار کرد.
2
گم شدن
informal
1.You've no right to be here. Clear off!
1. تو حق نداری اینجا باشی. گمشو!
تصاویر
کلمات نزدیک
clear of
clear illustration
clear away
clear
cleanup
clear out
clear preference
clear skies
clear the snow
clear the table
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان