Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . (محکم) چسبیدن
2 . (از نظر عاطفی) به کسی وابسته بودن
[فعل]
to cling
/klɪŋ/
فعل ناگذر
[گذشته: clung]
[گذشته: clung]
[گذشته کامل: clung]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(محکم) چسبیدن
محکم نگه داشتن
1.His wet clothes clung to his body.
1. لباسهای خیسش به بدنش چسبیدند.
2.Seaweed clung to the anchor.
2. جلبک دریایی [خزه دریایی] به لنگر چسبید.
3.The girl was crying and clinging to her mother.
3. (آن) دختر داشت گریه میکرد و محکم به مادرش میچسبید.
2
(از نظر عاطفی) به کسی وابسته بودن
، دلبستگی داشتن
disapproving
1.After her mother's death, Sara clung to her aunt more than ever.
1. سارا بعد از مرگ مادرش بیش از پیش به خالهاش وابسته شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
clincher-built
clincher
clinched
clinch
clime
cling film
cling to
clingfish
clinging
clingstone
کلمات نزدیک
clinch
clime
climbing frame
climbing
climber
cling film
clingfilm
clinging
clingy
clinic
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان