Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . پارچه
[اسم]
cloth
/klɔːθ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پارچه
کهنه، دستمال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پارچه
پارچهای
منسوج
لته
قماش
1.It's the fineness of the thread that makes the cloth so soft.
1. ظرافت نخ است که پارچه را اینقدر صاف کردهاست.
2.Lay the cloth flat across the table.
2. پارچه را صاف روی میز پهن کنید.
a cloth bag
یک کیف پارچهای
a dish cloth
کهنه ظرفشویی [دستمالی برای خشک کردن ظرفها]
cotton cloth
پارچه نخی
تصاویر
کلمات نزدیک
clot
closure
closing time
closing moments
closing date
clothe
clothed
clothes
clothes brush
clothes horse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان