1 . پارچه
[اسم]

cloth

/klɔːθ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پارچه کهنه، دستمال

معادل ها در دیکشنری فارسی: پارچه پارچه‌ای منسوج لته قماش
  • 1.It's the fineness of the thread that makes the cloth so soft.
    1. ظرافت نخ است که پارچه را این‌قدر صاف کرده‌است.
  • 2.Lay the cloth flat across the table.
    2. پارچه را صاف روی میز پهن کنید.
a cloth bag
یک کیف پارچه‌ای
a dish cloth
کهنه ظرفشویی [دستمالی برای خشک کردن ظرف‌ها]
cotton cloth
پارچه نخی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان