خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . انسجام
[اسم]
cohesion
/koʊˈhiʒən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انسجام
پیوستگی، همبستگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انسجام
1.Family cohesion is difficult if young people have to go far away to find work.
1. اگر جوانان مجبور باشند برای یافتن کار به جاهای دور بروند، (حفظ) انسجام خانوادگی دشوار است [میشود].
تصاویر
کلمات نزدیک
coherently
coherent
coherence
cohere
cohabitation
cohesive
coho
cohort
cohosh
coif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان