خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیچیدن
2 . کلاف
3 . سیمپیچ
4 . آشفتگی
[فعل]
to coil
/kɔɪl/
فعل گذرا
[گذشته: coiled]
[گذشته: coiled]
[گذشته کامل: coiled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیچیدن
کلاف کردن، به طور مارپیچ حرکت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حلقه کردن
1.The snake coiled itself around a branch.
1. آن مار خودش را به دور شاخه ای پیچید.
[اسم]
coil
/kɔɪl/
قابل شمارش
2
کلاف
طناب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بوبین
a coil of rope
یک کلاف طناب
3
سیمپیچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سیمپیچ
4
آشفتگی
پریشانی، سردرگمی
old use
تصاویر
کلمات نزدیک
coiffure
coif
cohosh
cohort
coho
coil spring
coin
coin-operated
coinage
coincide
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان