[فعل]

to coincide

/ˌkoʊɪnˈsaɪd/
فعل ناگذر
[گذشته: coincided] [گذشته: coincided] [گذشته کامل: coincided]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مطابقت داشتن همزمان بودن، منطبق شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مصادف شدن
formal
مترادف و متضاد clash coexist occur simultaneously differ
  • 1.Because Pete's and Jim's working hours coincide, and they live in the same vicinity, they depart from their homes at the same time.
    1. به خاطر اینکه ساعات کاری "پیت" و "جیم" همزمان است و در یک محله زندگی می‌کنند، خانه را در یک زمان ترک می‌کنند.
  • 2.If these triangles were placed one on top of the other, they would coincide.
    2. اگر این مثلث‌ها روی هم قرار داده شوند، بر هم منطبق می‌شوند.
  • 3.My verdict on the film coincides with Adele's.
    3. رای من درباره فیلم با رای "ادل" مطابقت دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان