[اسم]

coincidence

/koʊˈɪn.səd.əns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اتفاق تصادف

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصادف
  • 1.It was pure coincidence that we met.
    1. تصادفی محض بود که ما همدیگر را دیدیم.
  • 2.Just by coincidence I met my old friend and classmate again fifty years later.
    2. به صورت اتفاقی، دوباره دوست قدیمی و همکلاسی‌ام را پنجاه سال بعد دیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان