[اسم]

coin

/kɔɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سکه

معادل ها در دیکشنری فارسی: سکه مسکوک
مترادف و متضاد bit piece
  • 1.gold coins
    1. سکه‌های طلا
[فعل]

to coin

/kɔɪn/
فعل گذرا
[گذشته: coined] [گذشته: coined] [گذشته کامل: coined]

2 ساختن (واژه یا عبارت زبانی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: واژه سازی
  • 1.He was the first to coin the motto ‘Make Love, Not War’.
    1. او اولین کسی بود که شعار «عشق بورز، نه جنگ» را ساخت.

3 سکه زدن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان