خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرمانده
2 . قاطع
3 . وسیع
[صفت]
commanding
/kəˈmændɪŋ/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فرمانده
فرماندهنده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آمرانه
1.Who is your commanding officer?
1. افسر فرمانده شما کیست؟
2
قاطع
پررنگ (حضور و...)
a commanding figure/presence/voice
یک شخصیت/حضور/صدای قاطع
3
وسیع
گسترده، پهناور
1.The castle occupies a commanding position on a hill.
1. (آن) قلعه موقعیت [فضای] وسیعی از تپه را اشغال میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
commander
commandant
command
comma
coming through
commanding officer
commence
commend
comment
commentary
کلمات نزدیک
commander-in-chief
commander
commandeer
commandant
command post
commanding officer
commandment
commando
commemorate
commemorate ne martyrs
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان