خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ارتباط برقرار کردن
[فعل]
to communicate
/kəˈmjuː.nəˌkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: communicated]
[گذشته: communicated]
[گذشته کامل: communicated]
صرف فعل
1
ارتباط برقرار کردن
منتقل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابلاغ کردن
ارتباط برقرار کردن
رساندن
مکاتبه کردن
مترادف و متضاد
connect with
convey
relay
tell
keep secret
withhold from
to communicate with somebody/something
با کسی/چیزی ارتباط برقرار کردن
instead of talking, he communicates with his hands .
به جای سخن گفتن، او با دستهایش ارتباط برقرار میکند.
to communicate something to somebody
چیزی را به کسی منتقل کردن [گفتن]
The decision was communicated to our staff late in 1998.
آن تصمیم اواخر سال 1998 به کارکنان ما منتقل شد [گفته شد].
تصاویر
کلمات نزدیک
commune
communally
communal
commotion
commonwealth
communication
communication skills
communications
communications satellite
communicative
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان