خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . محاسبه کردن
2 . منطقی بودن
[فعل]
to compute
/kəmˈpjuːt/
فعل گذرا
[گذشته: computed]
[گذشته: computed]
[گذشته کامل: computed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
محاسبه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حساب کردن
محاسبه کردن
formal
مترادف و متضاد
add up
calculate
measure
1.The losses were computed at £5 million.
1. (میزان) ضررهای مالی 5 میلیون یورو محاسبه شد.
2
منطقی بودن
قابلدرک بودن
informal
مترادف و متضاد
make sense
1.The idea just doesn't compute.
1. (آن) ایده اصلاً منطقی نیست.
تصاویر
کلمات نزدیک
computational
computation
compunction
compulsory
compulsorily
computer
computer game
computer programmer
computer science
computer specialist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان