Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اجباری
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
compulsory
/kəmˈpʌlsəri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more compulsory]
[حالت عالی: most compulsory]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اجباری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجباری
اضطراری
الزامآور
الزامی
بایسته
جبری
مترادف و متضاد
mandatory
optional
voluntary
1.Swimming was compulsory at my school.
1. شنا در مدرسه من اجباری بود.
2.The law made wearing seat belts in cars compulsory.
2. قانون بستن کمربند در ماشین را اجباری کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
compulsorily
compulsiveness
compulsive
compulsion
comptroller
compunction
computation
computational
compute
computer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان