خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نرم کردن
2 . حالت
3 . بیماری
4 . شرط
[فعل]
to condition
/kənˈdɪʃn/
فعل گذرا
[گذشته: conditioned]
[گذشته: conditioned]
[گذشته کامل: conditioned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نرم کردن
براق کردن
مترادف و متضاد
improve
nourish
tone up
to condition something
چیزی را نرم کردن
1. a polish for conditioning leather
1. واکسی برای براق کردن چرم
2. a shampoo that cleans and conditions hair
2. شامپویی که موها را تمیز و نرم میکند
[اسم]
condition
/kənˈdɪʃn/
قابل شمارش
2
حالت
شرایط، وضعیت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حالت
وضعیت
وضع
مترادف و متضاد
order
shape
state
to be in bad/good/excellent ... condition
در شرایط بد/خوب/عالی ... بودن
1. dangerous conditions
1. شرایط خطرناک
2. They left the apartment in a terrible condition.
2. آنها آپارتمان را در حالت افتضاحی ترک کردند.
3
بیماری
عارضه، وضعیت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناراحتی
ناخوشی
عارضه
مترادف و متضاد
defect
disorder
problem
a medical/heart condition
وضعیت [بیماری] پزشکی/قلبی
1. a medical condition
1. یک وضعیت پزشکی
2. He has a heart condition.
2. او یک بیماری قلبی دارد.
3. He suffers from a rare heart condition.
3. او از یک بیماری قلبی نادر رنج میبرد.
4
شرط
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شرط
قید
اما و اگر
مترادف و متضاد
requirement
stipulation
the condition of something
شرط چیزی
One of the conditions of the job is that you agree to work on Saturdays.
یکی از شروط این کار آن است که کار کردن در روزهای شنبه را بپذیرید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
condiment
condenser
condensed milk
condense
condemning
conditioner
conditions
condominium
condor
conduct
کلمات نزدیک
condiment
condign
condescending
condescend
condenser
conditional
conditional sentence
conditionally
conditioned
conditioner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان