1 . نرم کردن 2 . حالت 3 . بیماری 4 . شرط
[فعل]

to condition

/kənˈdɪʃn/
فعل گذرا
[گذشته: conditioned] [گذشته: conditioned] [گذشته کامل: conditioned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نرم کردن براق کردن

مترادف و متضاد improve nourish tone up
to condition something
چیزی را نرم کردن
  • 1. a polish for conditioning leather
    1. واکسی برای براق کردن چرم
  • 2. a shampoo that cleans and conditions hair
    2. شامپویی که موها را تمیز و نرم می‌کند
[اسم]

condition

/kənˈdɪʃn/
قابل شمارش

2 حالت شرایط، وضعیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: حالت وضعیت وضع
مترادف و متضاد order shape state
to be in bad/good/excellent ... condition
در شرایط بد/خوب/عالی ... بودن
  • 1. dangerous conditions
    1. شرایط خطرناک
  • 2. They left the apartment in a terrible condition.
    2. آنها آپارتمان را در حالت افتضاحی ترک کردند.

3 بیماری عارضه، وضعیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: ناراحتی ناخوشی عارضه
مترادف و متضاد defect disorder problem
a medical/heart condition
وضعیت [بیماری] پزشکی/قلبی
  • 1. a medical condition
    1. یک وضعیت پزشکی
  • 2. He has a heart condition.
    2. او یک بیماری قلبی دارد.
  • 3. He suffers from a rare heart condition.
    3. او از یک بیماری قلبی نادر رنج می‌برد.

4 شرط

معادل ها در دیکشنری فارسی: شرط قید اما و اگر
مترادف و متضاد requirement stipulation
the condition of something
شرط چیزی
  • One of the conditions of the job is that you agree to work on Saturdays.
    یکی از شروط این کار آن است که کار کردن در روزهای شنبه را بپذیرید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان