خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کشمکش
2 . مغایرت داشتن
[اسم]
conflict
/ˈkɑnflɪkt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کشمکش
تضاد، درگیری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برخورد
پرخاش
تضاد
تعارض
جدال
درگیری
منازعه
معارضه
کشمکش
مترادف و متضاد
argument
discord
dispute
fight
agreement
harmony
peace
in conflict with something/somebody
در تضاد با چیزی/کسی
Our opinions about the company's success in the last decade are in conflict with what the records show.
نظر ما درباره موفقیت شرکت در دهه اخیر با چیزی که سوابق نشان می دهد، در تضاد است.
to come into conflict (with somebody)
دچار کشمکش شدن (با کسی)
John often comes into conflict with his boss.
"جان" اغلب با رئیسش دچار کشمکش میشود.
armed/military conflict
درگیری مسلحانه/نظامی
to settle a conflict
به کشمکش خاتمه دادن
The class mediation team was invited to settle the conflict.
از گروه میانجیگری کلاس دعوت شد تا به کشمکش خاتمه بخشند.
conflict between things
کشمکش بین چیزی
A conflict between the two countries could easily spread across the whole region.
کشمکش بین دو کشور میتواند به راحتی در تمام منطقه پخش شود.
conflict over something
کشمکش بر سر چیزی
There was a noisy conflict over who was the better tennis player.
کشمکش زیادی بر سر اینکه چه کسی تنیس باز بهتری است، وجود داشت.
[فعل]
to conflict
/kənˈflɪkt/
فعل ناگذر
[گذشته: conflicted]
[گذشته: conflicted]
[گذشته کامل: conflicted]
صرف فعل
2
مغایرت داشتن
تضاد داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اختلاف داشتن
formal
مترادف و متضاد
be incompatible
clash
contrast
disagree
agree
to conflict with something
با چیزی مغایرت داشتن
These results conflict with earlier research results.
این نتایج با نتایج تحقیق قبلی مغایرت دارند.
[عبارات مرتبط]
conflicting
1. متناقض
conflict of interest
2. تعارض منافع
تصاویر
کلمات نزدیک
conflate
conflagration
conflagrant
confit
confiscation
conflict of interest
conflicted
conflicting
confluence
conform
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان