خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . افسر پلیس
[اسم]
constable
/ˈkɑːnstəbl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
افسر پلیس
پاسبان، سروان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ژاندارم
1.Have you finished your report, Constable?
1. گزارشت را تمام کردی جناب سروان؟
تصاویر
کلمات نزدیک
conspire
conspiratorial
conspirator
conspiration
conspiracy
constabulary
constance
constancy
constant
constantine
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان