[فعل]

to conspire

/kənˈspaɪər/
فعل ناگذر
[گذشته: conspired] [گذشته: conspired] [گذشته کامل: conspired]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توطئه کردن

  • 1.She admitted conspiring with her lover to murder her husband.
    1. او اعتراف کرد که با معشوقش توطئه کرد تا شوهرش را به قتل برساند.
  • 2.They deny conspiring together to smuggle drugs.
    2. آنها توطئه کردن با یکدیگر برای قاچاق مواد را تکذیب کردند.
  • 3.They were accused of conspiring against the king.
    3. آنها متهم به توطئه کردن بر ضد پادشاه شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان