خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . منتقل کردن
[فعل]
to convey
/kənˈveɪ/
فعل گذرا
[گذشته: conveyed]
[گذشته: conveyed]
[گذشته کامل: conveyed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
منتقل کردن
رساندن، فهماندن، بیان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انتقال دادن
منتقل کردن
مترادف و متضاد
communicate
to convey something
چیزی را بیان کردن
The color red conveys a sense of energy and strength.
رنگ قرمز مفهومی از انرژی و قدرت را بیان میکند.
to convey something to somebody
چیزی را به کسی منتقل کردن/رساندن
1. He was able to convey his message to the audience with ease.
1. او قادر بود که پیامش را به آسانی به مخاطب منتقل کند.
2. The manager of the store conveyed his displeasure directly to the workers.
2. مدیر فروشگاه نارضایتی خود را مستقیم به کارگران رساند.
to convey how/what…
فهماندن اینکه چقدر/چه و...
He tried desperately to convey how urgent the situation was.
او به شدت تلاش کرد تا بفهماند موقعیت چقدر اضطراری است.
to convey that…
بیان کردن اینکه...
She did not wish to convey that they were all at fault.
او دوست نداشت بیان کند که آنها همگی مقصر بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
convexity
convex lens
convex
convertible
converter
conveyance
conveyancing
conveyor belt
convict
convicted
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان