[اسم]

convict

/ˈkɑːnvɪkt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مجرم محکوم

  • 1.an escaped convict
    1. یک مجرم فراری
[فعل]

to convict

/kənˈvɪkt/
فعل گذرا
[گذشته: convicted] [گذشته: convicted] [گذشته کامل: convicted]

2 محکوم کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محکوم کردن
مترادف و متضاد acquit
  • 1.She was convicted of murder and sent to prison.
    1. او محکوم به قتل شد و به زندان فرستاده شد.
  • 2.There wasn’t enough evidence to convict her.
    2. مدرک کافی برای محکوم کردن او وجود نداشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان