[فعل]

to convince

/kənˈvɪns/
فعل گذرا
[گذشته: convinced] [گذشته: convinced] [گذشته کامل: convinced]

1 متقاعد کردن قانع کردن، راضی کردن

مترادف و متضاد assure induce persuade satisfy dissuade
to convince somebody to do something
کسی را به انجام کاری راضی کردن/متقاعد کردن
  • 1. I hope this will convince you to change your mind.
    1. امیدوارم که این متقاعدتان کند که نظرتان را عوض کنید.
  • 2. They could not convince the girls to go to the dance with them.
    2. آنها نتوانستند دخترها را راضی کنند که با آنها برقصند.
convince somebody that…
کسی را متقاعد کردن که...
  • I’d convinced myself (that) I was right.
    من خودم را متقاعد کردم که حق با من بود.
convince somebody of something
کسی را از چیزی قانع کردن [مطمئن کردن]
  • You'll need to convince them of your enthusiasm for the job.
    تو باید آنها را از اشتیاق خود به کار قانع کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان