خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آشپزی
2 . دستپخت
[اسم]
cooking
/ˈkʊk.ɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آشپزی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آشپزی
طباخی
طبخ
مترادف و متضاد
cookery
cuisine
1.My mother always hated cooking.
1. مادرم همیشه از آشپزی متنفر بود.
to do the cooking
آشپزی کردن
Who does the cooking in your house?
چه کسی در خانه شما آشپزی میکند؟
2
دستپخت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دستپخت
1.He missed his mom’s cooking.
1. او دلش برای دستپخت [غذای] مادرش تنگ شد.
2.I love my dad's cooking.
2. من عاشق دستپخت بابام هستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
cookie
cookery book
cookery
cooker
cooked breakfast
cooking apple
cookware
cool
cool as a cucumber
cool down
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان