1 . شمردن 2 . شمردن اعداد 3 . اهمیت داشتن 4 . میزان 5 . شمارش
[فعل]

to count

/kɑʊnt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: counted] [گذشته: counted] [گذشته کامل: counted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شمردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شمردن
مترادف و متضاد calculate find the sum of
to count something (up)
چیزی را شمردن
  • 1. The diet is based on counting calories.
    1. این رژیم بر اساس شمارش کالری است.
  • 2. We're still waiting for the votes to be counted.
    2. ما هنوز منتظر شمرده شدن رای‌ها هستیم.
to count to/up to something
تا چیزی شمردن
  • She can count up to 10 in Italian.
    او می‌تواند تا ده به ایتالیایی بشمارد.
to count (from something) to/up to something
(از چیزی) تا چیزی شمردن
  • to count from 1 to 10
    از یک تا ده شمردن

2 شمردن اعداد

مترادف و متضاد keep a count of keep a tally of
to count to/up to something
تا چیزی شمردن
  • Can you count to ten in French?
    می‌توانی به زبان فرانسه تا ده بشماری؟

3 اهمیت داشتن ارزش داشتن

مترادف و متضاد matter
  • 1.I've always believed that happiness counts more than money.
    1. من همیشه باور داشتم که خوشبختی اهمیت بیشتری از پول دارد.
to count for something
چیزی ارزشی داشتن
  • My opinion doesn't count for anything around here.
    نظر من در اینجا هیچ ارزشی ندارد.
[اسم]

count

/kɑʊnt/
قابل شمارش

4 میزان تعداد

the white cell count
میزان [تعداد] سلول‌های سفید

5 شمارش محاسبه

معادل ها در دیکشنری فارسی: شمار شمارش
  • 1.At the last count, 27 soldiers have been killed.
    1. طبق آخرین شمارش، 27 سرباز کشته شده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان