Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . چهره
2 . تایید کردن
[اسم]
countenance
/ˈkaʊntənəns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
چهره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وجنات
قیافه
1.a young man of handsome countenance
1. مردی جوان با چهرهای جذاب
[فعل]
to countenance
/ˈkaʊntənəns/
فعل گذرا
[گذشته: countenanced]
[گذشته: countenanced]
[گذشته کامل: countenanced]
صرف فعل
2
تایید کردن
پشتیبانی کردن
مترادف و متضاد
consent to
1.The committee refused to countenance his proposals.
1. کمیته راضی به تایید پیشنهاد او نشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
counted
countdown
countable
count on
count noun
counter
counter someone's criticism
counter-attack
counter-clockwise
counter-insurgency
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان