خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بحران
[اسم]
crisis
/ˈkrɑɪ.sɪs/
قابل شمارش
[جمع: crises]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بحران
شرایط بحرانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بحران
وضع اضطراری
وضع اورژانسی
1.The government is facing a political crisis.
1. دولت با بحران سیاسی مواجه شدهاست.
an economic/financial crisis
بحران اقتصادی/مالی
the crisis of Syria
بحران سوریه
تصاویر
کلمات نزدیک
crippling
crippled
cripple
cripes
crip
crisp
crispbread
crispy
crispy chips
criss-cross
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان