خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جلوگیری کردن
[فعل]
to deter
/dɪˈtɜːr/
فعل گذرا
[گذشته: deterred]
[گذشته: deterred]
[گذشته کامل: deterred]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جلوگیری کردن
منصرف کردن
مترادف و متضاد
discourage
hinder
1.I told him I wasn't interested, but he wasn't deterred.
1. من به او گفتم که علاقهای ندارم اما او منصرف نشد.
2.These measures are designed to deter an enemy attack.
2. این اقدامات برای جلوگیری کردن از حمله دشمن برنامهریزی شدهاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
detention center
detention
detector
detective story
detective movie
detergent
deteriorate
deterioration
determinant
determinate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان