خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دشواری
[اسم]
difficulty
/ˈdɪf.ə.kəl.ti/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دشواری
سختی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اشکال
تنگنا
خنس
دشواری
هچل
سختی
معضل
مضیقه
مشکل
مشقت
مخمصه
گره
گرفتاری
مترادف و متضاد
strain
struggling
toil
ease
simplicity
1.They encountered numerous difficulties while making the film.
1. آنها در حین ساخت فیلم، با دشواریهای بیشماری مواجه شدند.
2.We finished the job, but only with great difficulty.
2. ما کار را به پایان رساندیم، اما با دشواری فراوان.
تصاویر
کلمات نزدیک
difficult
differently
differentiation
differentiate
differential calculus
diffidence
diffident
diffraction
diffuse
diffusion
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان