خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هضم کردن
2 . فهمیدن
3 . چکیده
[فعل]
to digest
/daɪˈdʒest/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: digested]
[گذشته: digested]
[گذشته کامل: digested]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
هضم کردن
هضم شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هضم کردن
گواریدن
مترادف و متضاد
break down
dissolve
1.You should allow a little time after a meal for the food to digest.
1. بعد از یک وعده غذایی باید کمی وقت بدهی [صبر کنی] تا غذا هضم شود.
to digest something
چیزی را هضم کردن
Humans cannot digest plants such as grass.
انسانها نمیتوانند گیاهانی مانند علف را هضم کنند.
2
فهمیدن
هضم کردن (مطلب، اطلاعات و...)
مترادف و متضاد
assimilate
dissolve
grasp
understand
to digest something
چیزی را فهمیدن/هضم کردن
1. He digested this piece of news with mixed feelings.
1. او این خبر را با احساسات متناقض هضم کرد.
2. He paused, waiting for her to digest the information.
2. او مکث کرد و منتظر شد تا او اطلاعات را هضم کند.
3. You need to give me time to digest this report.
3. باید به من زمان بدهی تا این گزارش را بفهمم.
[اسم]
digest
/daɪˈdʒest/
قابل شمارش
3
چکیده
خلاصه
مترادف و متضاد
abstract
summary
synopsis
news digest
چکیده اخبار [خبر]
Have you read the monthly news digest?
چکیده ماهانه اخبار را خواندهای؟
a digest of something
چکیده/خلاصه چیزی
A digest of the research findings is now available.
چکیدهای از یافتههای پژوهش اکنون دردسترس هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
dig up
dig out
dig into
dig in!
dig
digestible
digestif
digestion
digestive
digestive biscuit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان