خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دوراهی
[اسم]
dilemma
/dəˈlem.ə/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دوراهی
معضل، مخمصه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دوراهی
مترادف و متضاد
conundrum
predicament
quandary
1.In "The Lady or the Tiger," the hero had the dilemma of which door to open.
1. در [داستان] "بانو یا ببر" قهرمان بر سر دوراهی بود که کدام در را باز کند.
2.It is sensible not to panic in the face of a dilemma.
2. منطقی است که در مواجهه با دوراهی هراسان نشوید.
3.Lottie faced the dilemma of whether to approve of the operation or not.
3. "لاتی" با دوراهی مواجهه شد که آیا عملیات را تأیید کند یا نه.
a moral dilemma
معضل اخلاقی
تصاویر
کلمات نزدیک
dilatory
dilation
dilate
dilatation
dilapidation
dilettante
diligence
diligent
diligently
dill
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان