1 . بیماری
[اسم]

disease

/dəˈziːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیماری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیماری مرض
مترادف و متضاد ailment illness infection sickness health
heart/liver/kidney... disease
بیماری قلبی/کبدی/کلیوی و...
  • He is being treated for kidney disease.
    او به خاطر بیماری کلیوی تحت درمان است.
the spread of disease
شیوع بیماری
  • health measures to prevent the spread of disease
    اقدامات سلامتی برای جلوگیری از شیوع بیماری
an infectious/contagious disease
بیماری مسری/واگیردار
  • The disease is highly contagious.
    این بیماری بسیار واگیردار است.
to suffer from a disease
به بیماری مبتلا بودن
  • He suffers from a rare blood disease.
    او مبتلا به یک بیماری خونی نادر است.
to cause a disease
باعث بیماری شدن
  • The fumes have caused skin diseases among the villagers.
    دود باعث بیماری‌های پوستی در بین روستایی‌ها شده است.
to catch/get/contract/develop a disease
یک بیماری گرفتن/دچار شدن/مبتلا شدن/گرفتن
  • 1. A few years ago, she developed a serious lung disease.
    1. چند سال پیش، او مبتلا به یک بیماری ریوی جدی شد.
  • 2. He caught the disease while travelling in Africa.
    2. او هنگام سفر در آفریقا مبتلا به یک بیماری شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان