خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . منحل کردن
2 . حل شدن
3 . حل کردن
[فعل]
to dissolve
/dɪˈzɑːlv/
فعل گذرا
[گذشته: dissolved]
[گذشته: dissolved]
[گذشته کامل: dissolved]
صرف فعل
1
منحل کردن
فسخ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زایل کردن
منحل کردن
1.The election was announced and parliament was dissolved.
1. (نتایج) انتخابات اعلام شد و مجلس منحل شد.
2.Their marriage was dissolved in 1999.
2. ازدواج آنها در سال 1999 فسخ شد.
2
حل شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حل شدن
وارفتن
1.Sugar dissolves in water.
1. شکر در آب حل میشود.
3
حل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حل کردن
مترادف و متضاد
liquefy
melt
1.Dissolve the tablet in water.
1. قرص را در آب حل کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک
dissolution
dissolute
dissociation
dissociate
dissipation
dissonance
dissuade
dissuasion
distaff
distal
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان