خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کشو
[اسم]
drawer
/drɔːr/
قابل شمارش
1
کشو
دراور، [کمد کشودار]
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کشو
1.I don't like to go through other people's drawers.
1. دوست ندارم کشوی دیگران را جستجو کنم.
2.I keep my socks in the bottom drawer.
2. جورابهایم را در کشوی پایینی قرار میدهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
drawbridge
drawback
draw up
draw to an end
draw to a close
drawing
drawing board
drawing pen
drawing pin
drawing room
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان