خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رویا
2 . هدف
3 . خواب و خیال
4 . (چیز یا فرد) رویایی
5 . رویا دیدن
6 . آرزو داشتن
[اسم]
dream
/driːm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رویا
خواب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خواب
رویا
رویایی
to have a dream about something/somebody
درباره چیزی/کسی خواب دیدن
I had a very odd dream about you last night.
دیشب خواب خیلی عجیبی درباره تو دیدم.
good/bad/vivid/sweat dream
خواب خوب/بد/واضح/شیرین [خوب]
I had a bad dream last night.
دیشب یک خواب بد دیدم.
to have a dream that...
خواب دیدن که ...
Paul had a dream that he won the lottery.
"پال" خواب دید که برنده بختآزمایی شدهاست.
to give oneself bad dreams
باعث خواب بد دیدن شدن
Don’t think about it. You’ll only give yourself bad dreams.
به آن فکر نکن. فقط باعث میشود خواب بد [کابوس] ببینی.
Sweet dreams!
خوابهای خوب ببینی!
2
هدف
آرزو، رویا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرزو
مترادف و متضاد
ambition
desire
goal
hope
impossible/possible dream
رویای محال/ممکن
1. He wanted to be rich but it was an impossible dream.
1. او میخواست ثروتمند شود، اما یک رویای محال بود.
2. Her lifelong dream was to be a famous writer.
2. رویای تمام زندگی او این بود که نویسنده مشهوری شود.
to follow ones dream
هدف خود را دنبال کردن
You should follow your dream.
باید هدفت را دنبال کنی.
to be ones dream to do something
انجام دادن کاری آرزوی کسی بودن
It's always been my dream to take piano lessons.
همیشه آرزویم بوده است که در کلاسهای (آموزش) پیانو شرکت کنم.
a dream come true
تحقق یک رویا
If I win, it will be a dream come true.
اگر برنده شوم، تحقق یک رویا خواهد بود.
to turn a dream into reality
رویایی را به حقیقت مبدل کردن
She tried to turn her dream of running her own business into reality.
او سعی کرد رویای داشتن کسب و کار برای خودش را به حقیقت مبدل کند.
the person of ones dreams
فرد رویاهای کسی
I've finally found the man of my dreams.
من بالاخره مرد رویاهایم را پیدا کردم.
to fulfill a dream
محقق کردن یک رویا
I had a chance to fulfill my childhood dream.
فرصتی برای محقق کردن رویای کودکیام داشتم.
hopes and dreams
امیدها و آرزوها
It was the end of all my hopes and dreams.
آن پایان تمام امیدها و آرزوهای من بود.
a dream car/house/job ...
یک ماشین/خانه/شغل و... رویایی
What's your dream job?
شغل رویایی شما چیست؟
3
خواب و خیال
مترادف و متضاد
daydream
in a dream
در خواب و خیال
She walked around in a dream all day.
او تمام روز در خواب و خیال راه میرفت.
4
(چیز یا فرد) رویایی
informal
1.Isn't he a dream?
1. آیا او فردی رویایی نیست؟
2.That meal was an absolute dream.
2. آن وعده غذایی یک چیز کاملا رویایی بود.
[فعل]
to dream
/driːm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dreamed]
[گذشته: dreamed]
[گذشته کامل: dreamed]
صرف فعل
5
رویا دیدن
خواب دیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خواب دیدن
مترادف و متضاد
have a dream
to dream of/about somebody/something
راجع به کسی/چیزی خواب دیدن، رویای چیزی/کسی را دیدن
1. I often dream about flying.
1. من اغلب رویای پرواز کردن میبینم.
2. What did you dream about last night?
2. دیشب راجع به چه چیزی خواب دیدی؟
to dream something
خواب چیزی را دیدن
Did it really happen or did I just dream it?
آیا واقعا اتفاق افتاد یا من خواب آن را دیدم؟
to dream (that)…
خواب دیدن که ...
I dreamed that I was having a baby.
خواب دیدم که داشتم بچهدار میشدم.
6
آرزو داشتن
تصور کردن
مترادف و متضاد
daydream
fantasize about
wish for
wonder
to dream of/about something
آرزوی چیزی را داشتن
1. It was the kind of trip most of us only dream about.
1. از آن سفرهایی بود که بیشتر ما فقط آرزویش را داریم.
2. She dreams of becoming a famous actress.
2. او آرزو دارد بازیگر مشهوری شود.
to dream (that)…
تصور کردن اینکه ...
He never dreamed that one day he would become President.
او هرگز تصور نمیکرد که روزی رئیسجمهور خواهد شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
dreadnought
dreadlocks
dreadfully
dreadful
dreaded
dream job
dream up
dreamboat
dreamer
dreamily
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان