خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کاهش
2 . قطره
3 . آبنبات
4 . ارتفاع
5 . تحویل
6 . اندکی
7 . انداختن
8 . رها کردن
9 . کاهش دادن
10 . افتادن
11 . کاهش یافتن
12 . پیاده کردن
13 . غش کردن (از خستگی)
14 . منتشر کردن (ترانه)
[اسم]
drop
/drɑːp/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کاهش
افت، نزول، سقوط
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افت
نزول
مترادف و متضاد
decline
decrease
fall
reduction
drop in something (prices/temperature, etc.)
کاهش/افت در چیزی (قیمتها/دما و ...)
1. Fortunately, there's a drop in crime in the city.
1. خوشبختانه، کاهشی در میزان جرم در شهر وجود دارد.
2. If you want the job, you must be prepared to take a drop in salary.
2. اگر این کار را میخواهی باید آماده پذیرش کاهشی در حقوق باشی.
3. We really welcome a drop in prices.
3. ما واقعاً از کاهشی در قیمتها استقبال میکنیم.
4. We've seen a sharp drop in profits.
4. ما شاهد افت شدیدی در سود بودهایم.
a dramatic/sharp/significant drop
کاهش چشمگیر/شدید/قابل توجه
They reported a significant drop in traffic.
آنها کاهش قابل توجهی را در ترافیک گزارش کردهاند.
2
قطره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چکه
قطره
مترادف و متضاد
dribble
driblet
sprinkle
a drop of something
یک قطره از چیزی
1. The first drops of rain fell.
1. اولین قطرات باران باریدند.
2. There were little drops of paint on the kitchen floor.
2. قطرههای کوچکی از رنگ، کف آشپزخانه بودند.
3
آبنبات
cough drops
آبنباتهای ضدسرفه
Use the cough drops three times a day.
روزی سه بار از آبنباتهای ضدسرفه استفاده کنید.
fruit drops
آبنباتهای میوهای
If only he could find something in one of his pockets, a piece of chocolate, a fruit drop or anything.
کاش میتوانست در یکی از جیبهایش چیزی پیدا کند؛ تکهای شکلات، یک آبنبات میوهای یا هر چیزی.
4
ارتفاع
فاصله سقوط
مترادف و متضاد
descent
fall
1.It's a drop of about 50 feet from the top of the cliff.
1. ارتفاع از بالای صخره حدود 50 پا است.
2.There was a twenty-foot drop onto the stones beneath.
2. ارتفاعی بیست پایی تا سنگهای زیرین وجود دارد.
5
تحویل
مترادف و متضاد
delivery
1.Aid agencies are organizing food drops to civilians in the war zone.
1. ارگانهای امدادی در حال تدارک تحویل غذا (با چتر) به افراد غیرنظامی در منطقه جنگی هستند.
2.We don't need food drops.
2. ما به تحویل غذا احتیاجی نداریم.
6
اندکی
مقدار کم
مترادف و متضاد
bit
little
small amount
a drop of something
اندکی/مقدار کمی از چیزی
1. Could I have just a drop more milk in my coffee, please?
1. میشود اندکی بیشتر در قهوهام شیر بریزید لطفاً؟
2. Would you like a drop of brandy?
2. اندکی برندی میخواهی؟
[فعل]
to drop
/drɑːp/
فعل گذرا
[گذشته: dropped]
[گذشته: dropped]
[گذشته کامل: dropped]
صرف فعل
7
انداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انداختن
مترادف و متضاد
fail to hold
let fall
hold on to
lift
to drop something
چیزی را (به/روی زمین) انداختن
1. Be careful not to drop that plate.
1. حواست باشد که آن بشقاب را (روی زمین) نیندازی.
2. She dropped her keys.
2. او کلیدهایش را (به زمین) انداخت.
8
رها کردن
ترک کردن، دست کشیدن، کنار گذاشتن
مترادف و متضاد
abandon
desert
give up
stop
to drop something
چیزی را رها کردن/ترک کردن
1. I dropped German when I was 14.
1. وقتی 14 ساله بودم از خواندن زبان آلمانی دست کشیدم.
2. Let's drop the formalities—please call me Mike.
2. بیا این تشریفات را کنار بگذاریم؛ لطفاً من را "مایک" صدا کن.
3. Look, can we just drop it?
3. ببین، میشود این موضوع را رها کنیم؟
to drop the subject
موضوع را رها کردن
I think we'd better drop the subject.
فکر کنم بهتر است این موضوع را رها کنیم.
to drop somebody
کسی را رها کردن/کنار گذاشتن
She's dropped most of her old friends.
او بیشتر دوستان قدیمیاش را رها کرده است [کنار گذاشته است].
to drop somebody/something from something
کسی/چیزی را از چیزی کنار گذاشتن
She's been dropped from the team because of injury.
او بهدلیل آسیبدیدگی از تیم کنار گذاشته شده است.
9
کاهش دادن
پایین آوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کم کردن
مترادف و متضاد
decrease
diminish
lessen
reduce
increase
to drop something
چیزی را کاهش دادن
1. He dropped his voice to a whisper.
1. او صدایش را به زمزمه کاهش داد [او صدایش را تا حد زمزمه پایین آورد].
2. We've had to drop our prices because of the recession.
2. ما مجبور شدیم قیمتهایمان را به خاطر رکود اقتصادی کاهش دهیم.
3. You must drop your speed in built-up areas.
3. باید سرعتت را در مناطق مسکونی کاهش دهی.
10
افتادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افتادن
مترادف و متضاد
fall
to drop + adv./prep.
(به/از جایی) افتادن
1. He staggered in and dropped into a chair.
1. او تلوتلوخوران وارد شد و روی یک صندلی افتاد.
2. His arms dropped limply to his sides.
2. دستهایش با سستی به دو طرفش افتادند.
3. The glass dropped from her hands.
3. لیوان از دستهایش افتاد.
to drop to one's knees
روی زانوهای خود افتادن
He dropped to his knees in the mud.
او در گل، روی زانوهایش افتاد.
11
کاهش یافتن
سقوط کردن، پایین آمدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارزان شدن
افت کردن
افول کردن
کاهش یافتن
مترادف و متضاد
decline
decrease
fall
increase
1.At last the wind dropped.
1. بالاخره (سرعت) باد کاهش یافت.
2.His voice dropped to a whisper.
2. صدایش به [در حد] زمزمه کاهش یافت.
3.The stock dropped 1.5% yesterday.
3. (ارزش) سهام، دیروز 1.5 درصد کاهش یافت.
4.The temperature has dropped considerably.
4. دما بهطور قابل توجهی کاهش یافته است.
12
پیاده کردن
رساندن
مترادف و متضاد
drop off
pick up
to drop somebody/something
کسی/چیزی را پیاده کردن
1. Could you drop me at the station?
1. میتوانی من را سر آن ایستگاه پیاده کنی؟
2. Mom dropped me at the school.
2. مامان مرا به مدرسه رساند.
13
غش کردن (از خستگی)
مترادف و متضاد
collapse
faint
1.He looked ready to drop.
1. او به نظر آماده غش کردن بود.
2.She expects everyone to work till they drop.
2. او انتظار دارد همه تا وقتی که (از خستگی) غش کنند، کار کنند.
14
منتشر کردن (ترانه)
بیرون دادن
informal
مترادف و متضاد
release
to drop something
چیزی منتشر کردن/بیرون دادن
1. He dropped a new song recently.
1. او اخیراً یک ترانه جدید منتشر کرد.
2. I'm not ready to drop a new album.
2. من آماده بیرون دادن یک آلبوم جدید نیستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
droop
drool
drongo
drone on
drone
drop by
drop curtain
drop goal
drop handlebars
drop in
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان