1 . خوردن 2 . غذا خوردن 3 . ناراحت کردن 4 . غذا
[فعل]

to eat

/iːt/
فعل گذرا
[گذشته: ate] [گذشته: ate] [گذشته کامل: eaten]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تناول کردن خوردن صرف کردن
مترادف و متضاد consume devour ingest abstain fast
to eat something
چیزی را خوردن
  • 1. I don't eat meat.
    1. من گوشت نمی‌خورم.
  • 2. We ate dinner in a noisy cafe.
    2. ما در یک کافه پرسروصدا شام خوردیم.
  • 3. Who ate the cake?
    3. چه کسی کیک را خورد؟
  • 4. Would you like something to eat?
    4. چیزی برای خوردن می‌خواهی؟
کاربرد فعل eat به معنای خوردن
فعل eat به معنای غذا را در دهان گذاشتن، جویدن و بلعیدن است. مثلا:
".I don't eat meat" (من گوشت نمی‌خورم.)
".I couldn't eat another thing" (نمی‌توانستم چیز دیگری بخورم. [سیر بودم])

2 غذا خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: غذا خوردن
مترادف و متضاد dine have a meal abstain fast
  • 1.I was too nervous to eat.
    1. برای غذا خوردن زیادی مضطرب بودم [به‌قدری مضطرب بودم که نمی‌توانستم غذا بخورم].
  • 2.We usually eat at about 7 o'clock.
    2. ما معمولاً حدود ساعت 7 غذا می‌خوریم.
  • 3.Where should we eat tonight?
    3. امشب کجا باید غذا بخوریم؟
کاربرد فعل eat به معنای غذا خوردن
فعل eat در حالت ناگذر به معنای "غذا خوردن" است و بیشتر منظور از آن، خوردن وعده‌های غذایی اصلی است. مثلا:
"?Where shall we eat tonight" (امشب کجا غذا بخوریم؟)
".We ate at a pizzeria in town" (ما در یک پیتزافروشی در شهر غذا خوردیم.)

3 ناراحت کردن نگران کردن، عصبانی کردن

informal
مترادف و متضاد annoy upset worry
to eat somebody
کسی را ناراحت/نگران کردن
  • 1. I don't know what's eating her today.
    1. نمی‌دانم چه چیزی او را امروز ناراحت کرده‌است.
  • 2. What's eating you today?
    2. امروز چه چیزی تو را نگران کرده‌است؟
[اسم]

eat

/iːt/
قابل شمارش

4 غذا

مترادف و متضاد food
  • 1.These make great party eats.
    1. این‌ها غذاهای مناسبی برای مهمانی هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان