1 . تأثیر 2 . ایجاد کردن
[اسم]

effect

/ɪˈfekt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تأثیر اثر

معادل ها در دیکشنری فارسی: اثر افاقه تاثیر
مترادف و متضاد impact influence result cause
effect on somebody/something
تأثیر در کسی/چیزی
  • The accident had a big effect on her life.
    آن تصادف تأثیر بزرگی در زندگی او داشت.
dramatic/long-term effects
تأثیرات چشمگیر/بلندمدت
cause and effect
علت و معلول
  • to learn to distinguish between cause and effect
    تفاوت بین علت و معلول [دلیل و اثر] را یاد گرفتن
[فعل]

to effect

/ɪˈfekt/
فعل گذرا
[گذشته: effected] [گذشته: effected] [گذشته کامل: effected]

2 ایجاد کردن موجب شدن

to effect something
چیزی ایجاد کردن
  • 1. How can I effect a change in my life?
    1. چطور می‌توانم در زندگی‌ام تغییری ایجاد کنم؟
  • 2. the best way to effect change
    2. بهترین راه برای تغییر ایجاد کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان