خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کارمند
[اسم]
employee
/ɛmˈplɔɪi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کارمند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مرئوس
کارمند
مترادف و متضاد
laborer
personnel
worker
employer
1.She's a former employee of the council.
1. او کارمند سابق شورا است.
2.The number of employees in the company has tripled over the past decade.
2. تعداد کارمندان در این شرکت در دهه اخیر سه برابر شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
employed
employ
empiricism
empirical
empire
employer
employment
employment agency
emporium
empower
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان