خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خالی
2 . پوچ
3 . خالی کردن
4 . خالی شدن
[صفت]
empty
/ˈem.ti/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: emptier]
[حالت عالی: emptiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خالی
تهی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوچ
پوک
تهی
خالی
میانتهی
مجوف
مترادف و متضاد
bare
vacant
full
1.Shall I take the empty bottles for recycling?
1. آیا میخواهید بطریهای خالی را برای بازیافت ببرم؟
2.The train was empty by the time it reached London.
2. قطار زمانی که به لندن رسید خالی بود.
empty of something
خالی از چیزی
The room was empty of furniture.
اتاق خالی از اسباب و اثاثیه بود.
an empty house
یک خانه خالی
2
پوچ
بیهوده، بیهدف، بیمعنا، بیارزش
an empty promise
یک قول بیارزش
empty words
حرفهای بیمعنی
[فعل]
to empty
/ˈem.ti/
فعل گذرا
[گذشته: emptied]
[گذشته: emptied]
[گذشته کامل: emptied]
صرف فعل
3
خالی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خالی کردن
to empty something
چیزی را خالی کردن
The waitress emptied the ashtrays.
گارسون زیرسیگاریها را خالی کرد.
to empty something out
چیزی را کاملاً خالی کردن
1. I emptied out my pockets but could not find my keys.
1. من جیبهایم را کاملاً خالی کردم، اما نتوانستم کلیدهایم را پیدا کنم.
2. We emptied our bags out onto the floor.
2. ما (تمام محتوای) کیفهایمان را روی زمین خالی کردیم.
to empty something out of something
چیزی را از چیزی خالی کردن
She emptied the water out of the vase.
او آب را از گلدان خالی کرد.
to empty something of something
چیزی را از چیزی خالی کردن
The room had been emptied of all furniture.
اتاق از همه وسایل خالی شده بود.
4
خالی شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خالی شدن
1.The movie finished and the theater started to empty.
1. فیلم تمام شد و سالن سینما شروع به خالی شدن کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
emptiness
empress
empowerment
empower
emporium
empty-handed
ems
emu
emulate
emulation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان