خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دست و بال (کسی را) بستن
[فعل]
to encumber
/ɛnˈkʌmbər/
فعل گذرا
[گذشته: encumbered]
[گذشته: encumbered]
[گذشته کامل: encumbered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دست و بال (کسی را) بستن
محدود کردن، گرفتار (قرض) شدن
مترادف و متضاد
burden
hamper
aid
1.At the airport, my friend was encumbered by her luggage.
1. در فرودگاه، دوست من توسط چمدانش دست و بالش بسته شده بود.
2.they are heavily encumbered with debt.
2. آن ها شدیدا گرفتار قرض هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
encrypt
encrusted
encroachment
encroaching
encroach
encumbrance
encyclopedia
encyclopedic
end
end justifies the means
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان