خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . انرژی
[اسم]
energy
/ˈen.ər.dʒi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انرژی
قدرت، حال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انرژی
انرژیزا
توان
رمق
نیرو
نا
قوت
قوه
کارمایه
مترادف و متضاد
liveliness
strength
vigour
vitality
vivacity
1.I didn't even have the energy to get out of bed.
1. من حتی حال نداشتم که به تخت بروم.
2.I was going to go out this evening, but I just don't have the energy.
2. من میخواستم امشب بیرون بروم اما من حالش را ندارم.
3.Looking after children takes up a lot of time and energy.
3. مراقبت کردن از بچهها وقت و انرژی زیادی میگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
energize
energetically
energetic
enemy
enema
energy saving lamp
energy-efficient
energy-saving
enervate
enfeeble
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان