[فعل]

to enervate

/ˈenəveɪt/
فعل گذرا
[گذشته: enervated] [گذشته: enervated] [گذشته کامل: enervated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تضعیف کردن (روحیه) بی حال کردن، ناتوان کردن (جسم)

مترادف و متضاد debilitate weaken invigorate
  • 1.the scorching sun enervated her.
    1. خورشید سوزان او را بی حال کرد.
  • 2.to enervate someone's morale
    2. روحیه کسی را تضعیف کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان