خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مهاجر
2 . تبعید کردن
[اسم]
expatriate
/ˌeksˈpeɪtriət/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مهاجر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیگانه
تبعه بیگانه
مترادف و متضاد
exile
1.American expatriates in Paris
1. مهاجرین آمریکایی در پاریس
2.My family lived as expatriates in Hong Kong before I was born.
2. خانواده من قبا از به دنیا آمدن من به عنوان مهاجر در هنگ کنگ زندگی می کردند.
[فعل]
to expatriate
/ˌeksˈpeɪtriət/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: expatriated]
[گذشته: expatriated]
[گذشته کامل: expatriated]
صرف فعل
2
تبعید کردن
از کشور اخراج کردن
مترادف و متضاد
deport
exile
1.a corrupt dictator who had been expatriated from his country.
1. دیکتاتور فاسدی که از کشورش اخراج شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
expatiate
expansivity
expansive
expansionist
expansionism
expect
expectancy
expectant
expectant mother
expectation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان