خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کارخانه
[اسم]
factory
/ˈfæk.tə.ri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کارخانه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فابریک
کارخانه
مترادف و متضاد
mill
plant
works
workshop
1.a car factory
1. یک کارخانه ماشین سازی
2.a factory worker
2. یک کارگر کارخانه
3.a factory manager
3. یک مدیر کارخانه
4.He works in a paint factory.
4. او در یک کارخانه رنگ سازی کار می کند.
کاربرد واژه factory به معنای کارخانه
واژه factory به معنای کارخانه به ساختمان یا مجموعه ساختمان هایی می گویند که کالایی در آن تولید می شود یا خدماتی ارائه می گردد. مثلا:
"a car factory" (یک کارخانه ماشین سازی)
"factory workers" (کارگران کارخانه)
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
factor in
factor
facsimile machine
facsimile
facing
factory worker
facts
factual
fade
fade in
کلمات نزدیک
factorize
factorial
factor
factitious
factional
factory farm
factory floor
factory hand
factory ship
factory shop
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان