خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به طرز خفیفی
2 . اندکی
3 . با ضعف
[قید]
faintly
/ˈfeɪntli/
غیرقابل مقایسه
1
به طرز خفیفی
به طور مبهمی
1.She could faintly hear music playing.
1. او میتوانست به طرز مبهمی صدای نواخته شدن موسیقی را بشنود.
2
اندکی
کمی
1.Everyone looked faintly surprised.
1. همه کمی متعجب به نظر میرسیدند.
3
با ضعف
با سستی
1.She smiled faintly.
1. او با ضعف لبخند زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
faint-hearted
faint smell
faint noise
faint glow
faint
faintness
fair
fair copy
fair game
fair play
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان