خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مرد (عامیانه)
2 . هم-
[اسم]
fellow
/ˈfeloʊ/
قابل شمارش
1
مرد (عامیانه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پسر
مرد
مترادف و متضاد
guy
man
1.He seems like a nice fellow.
1. او به نظر مرد خوبی میآید [است].
[صفت]
fellow
/ˈfeloʊ/
غیرقابل مقایسه
2
هم-
[صفت نمایش اشتراک و تعلق به گروه]
1.Roger and his fellow workers are to go on strike.
1. "راجر" و همکارانش قصد دارند اعتصاب کنند.
کاربرد صفت fellow
صفت fellow به توصیف چیز هایی می پردازد که ویژگی های مشترکی دارند و یا به گروه مشترکی تعلق دارند. برای مثال:
"Their fellow citizens" (هم شهری هایشان )
تصاویر
کلمات نزدیک
fella
fell
felix
feline
felidae
fellow citizen
fellow man
fellow traveler
fellow-sufferer
fellow-townsman
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان