1 . بی‌قراری کردن
[فعل]

to fidget

/ˈfɪʤɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: fidgeted] [گذشته: fidgeted] [گذشته کامل: fidgeted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بی‌قراری کردن این پا و آن پا کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وول زدن
  • 1.Children can't sit still for long without fidgeting.
    1. بچه‌ها نمی‌توانند بدون این پا و آن پا کردن یک جا آرام بنشینند.
  • 2.Stop fidgeting!
    2. اینقدر بی‌قراری نکن!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان