خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیقراری کردن
[فعل]
to fidget
/ˈfɪʤɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: fidgeted]
[گذشته: fidgeted]
[گذشته کامل: fidgeted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بیقراری کردن
این پا و آن پا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وول زدن
1.Children can't sit still for long without fidgeting.
1. بچهها نمیتوانند بدون این پا و آن پا کردن یک جا آرام بنشینند.
2.Stop fidgeting!
2. اینقدر بیقراری نکن!
تصاویر
کلمات نزدیک
fidelity
fiddly
fiddlesticks
fiddler
fiddle
fidgety
field
field day
field event
field glasses
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان